--> بيرنگ



Autoload Hafez
نه از رومم،نه از زنگم،همان بيرنگ بيرنگم .....بيا بگشــــای دربگشـــای،دلتنـــــــگم


بيرنگ

آرشيو

صندوق پستي
دیشب رویایی داشتم ...
خواب دیدم بر روی شنها راه می‌روم،
همراه با خود خداوند.
و بر روی پرده شب،
تمام روزهای زندگیم را مانند فیلمی می‌دیدم.
همانطور که روز به روز از زندگی گذشته‌ام را نگاه می‌کردم،
دو ردپا بر روی پرده ظاهر شد،
یکی مال من بود و یکی از آن خداوند.
در بعضی جاها فقط یک ردپا وجود داشت،
اتفاقا آن روزها مطابق سخت‌ترین روزهای زندگیم بود.
روزهایی با بزرگترین رنجها، ترسها، دردها و ...
آنگاه از او پرسیدم:
«خداوندا! تو به من گفتی که در تمام ایام زندگیم با من خواهی بود
و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم.
خواهش می‌کنم به من بگو چرا در آن لحظات دردآور مرا تنها گذاشتی؟»
خداوند پاسخ داد:
«من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،
حتی برای لحظه‌ای
هنگامی که در آن روزها، یک ردپا بر روی شن دیدی،
من بودم که تو را به دوش کشیده بودم.»

«فرهنگ عامیانه برزیلی»



یا علی مددی


نظرات
سلام.
بازم طول کشید تا بنویسم.ولی باز بهتر از دفه های قبل بود.مطلبی که پایین می‌ذارم و قبلا ذخیرش کرده بودم و الن نمی‌دونم مأخذش کجاش ولی هر جا هس مال همونجاس.بخونین و سعی کنین هر روز یه لیوان شیر بخورین .

عشق بورزيد تا به شما عشق بورزند

روزی روزگاری پسرك فقيری زندگی می‌كرد كه برای گذران زندگی و تامين مخارج تحصيلش دستفروشی می‌كرد.از اين خانه به آن خانه می‌رفت تا شايد بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتی برايش باقيمانده است و اين درحالی بود كه شديداً احساس گرسنگی می‌كرد.تصميم گرفت از خانه‌ای مقداری غذا تقاضا كند. بطور اتفاقی درب خانه‌ای را زد.دختر جوان و زيبائی در را باز كرد.پسرك با ديدن چهره زيبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد.

دختر كه متوجه گرسنگی شديد پسرك شده بود بجای آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد.پسر با تمأنينه و آهستگی شير را سر كشيد و گفت : «چقدر بايد به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چيزی نبايد بپردازی، مادر به ما آموخته كه نيكی ما به ازائی ندارد.» پسرك گفت: « پس من از صميم قلب از شما سپاسگذاری می‌كنم»

سالها بعد دختر جوان به شدت بيمار شد.پزشكان محلی از درمان بيماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بيمارستانی مجهز ، متخصصين نسبت به درمان او اقدام كنند.

دكتر هوارد كلی، جهت بررسی وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگاميكه متوجه شد بيمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجيبی در چشمانش درخشيد.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بيمار حركت كرد.لباس پزشكی‌اش را بر تن كرد و برای ديدن مريضش وارد اطاق شد.در اولين نگاه او را شناخت.

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بيمارش اقدام كند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولانی عليه بيماری، پيروزی ازآن دكتر گرديد.

آخرين روز بستری شدن زن در بيمارستان بود.به درخواست دكتر هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چيزی نوشت.آنرا درون پاكتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

زن از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد.سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد.چيزی توجه‌اش را جلب كرد.چند كلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته آنرا خواند:

«بهای اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است»


نتیجه اخلاقی که از این داستان می گیریم اینه که حتما هر روز یه لیوان شیر بخورین .

یا علی مددی


نظرات

This page is powered by Blogger.