--> بيرنگ



Autoload Hafez
نه از رومم،نه از زنگم،همان بيرنگ بيرنگم .....بيا بگشــــای دربگشـــای،دلتنـــــــگم


بيرنگ

آرشيو

صندوق پستي
ببار ای برف، ببار ای برف سنگین بر مزارش
ببار ای برف، ببار ای برف غمگین بر مزارش
به من می‌گفت برف را دوست داره
به من می‌گفت اگه آروم بباره
به من می‌گفت این برف زمستون
همین که آب شه، اونوقت بهاره
ببار ای برف، ببار ای برف سنگین بر مزارش
ببار ای برف، ببار ای برف غمگین بر مزارش
به وقت بازی تو برف زمستون
صدای گامهاش وقتی می‌شد دور
پی او می‌دویدم توی برفا
به من می‌گفت ندو لیز زمین ها
بپوشان بستر پاکش به پاکی
بگو با او که من با خرس کوکی
برای خنده‌هاش دل تنگ گشتیم
بدنبالش همه جاها را گشتیم
ببارای برف، ببارای برف سنگین بر مزارش
ببارای برف، ببارای برف غمگین بر مزارش


یا علی مددی


نظرات
دیشب رویایی داشتم ...
خواب دیدم بر روی شنها راه می‌روم،
همراه با خود خداوند.
و بر روی پرده شب،
تمام روزهای زندگیم را مانند فیلمی می‌دیدم.
همانطور که روز به روز از زندگی گذشته‌ام را نگاه می‌کردم،
دو ردپا بر روی پرده ظاهر شد،
یکی مال من بود و یکی از آن خداوند.
در بعضی جاها فقط یک ردپا وجود داشت،
اتفاقا آن روزها مطابق سخت‌ترین روزهای زندگیم بود.
روزهایی با بزرگترین رنجها، ترسها، دردها و ...
آنگاه از او پرسیدم:
«خداوندا! تو به من گفتی که در تمام ایام زندگیم با من خواهی بود
و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم.
خواهش می‌کنم به من بگو چرا در آن لحظات دردآور مرا تنها گذاشتی؟»
خداوند پاسخ داد:
«من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،
حتی برای لحظه‌ای
هنگامی که در آن روزها، یک ردپا بر روی شن دیدی،
من بودم که تو را به دوش کشیده بودم.»

«فرهنگ عامیانه برزیلی»



یا علی مددی


نظرات
سلام.
بازم طول کشید تا بنویسم.ولی باز بهتر از دفه های قبل بود.مطلبی که پایین می‌ذارم و قبلا ذخیرش کرده بودم و الن نمی‌دونم مأخذش کجاش ولی هر جا هس مال همونجاس.بخونین و سعی کنین هر روز یه لیوان شیر بخورین .

عشق بورزيد تا به شما عشق بورزند

روزی روزگاری پسرك فقيری زندگی می‌كرد كه برای گذران زندگی و تامين مخارج تحصيلش دستفروشی می‌كرد.از اين خانه به آن خانه می‌رفت تا شايد بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتی برايش باقيمانده است و اين درحالی بود كه شديداً احساس گرسنگی می‌كرد.تصميم گرفت از خانه‌ای مقداری غذا تقاضا كند. بطور اتفاقی درب خانه‌ای را زد.دختر جوان و زيبائی در را باز كرد.پسرك با ديدن چهره زيبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد.

دختر كه متوجه گرسنگی شديد پسرك شده بود بجای آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد.پسر با تمأنينه و آهستگی شير را سر كشيد و گفت : «چقدر بايد به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چيزی نبايد بپردازی، مادر به ما آموخته كه نيكی ما به ازائی ندارد.» پسرك گفت: « پس من از صميم قلب از شما سپاسگذاری می‌كنم»

سالها بعد دختر جوان به شدت بيمار شد.پزشكان محلی از درمان بيماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بيمارستانی مجهز ، متخصصين نسبت به درمان او اقدام كنند.

دكتر هوارد كلی، جهت بررسی وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگاميكه متوجه شد بيمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجيبی در چشمانش درخشيد.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بيمار حركت كرد.لباس پزشكی‌اش را بر تن كرد و برای ديدن مريضش وارد اطاق شد.در اولين نگاه او را شناخت.

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بيمارش اقدام كند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولانی عليه بيماری، پيروزی ازآن دكتر گرديد.

آخرين روز بستری شدن زن در بيمارستان بود.به درخواست دكتر هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چيزی نوشت.آنرا درون پاكتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

زن از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد.سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد.چيزی توجه‌اش را جلب كرد.چند كلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته آنرا خواند:

«بهای اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است»


نتیجه اخلاقی که از این داستان می گیریم اینه که حتما هر روز یه لیوان شیر بخورین .

یا علی مددی


نظرات
سلامی چو بوی خوش آشنایی

بالاخره پس از مدتها تونستم همت کنم و دوباره بنویسم.البته زیاد هم به بی همتی من بر نمی‌گرده و بیشتر گرفتاریا باعث این مسئله شده بود و چون دیدم گرفتاریا بی‌خیال ما نمی‌شن ما بی‌خیالشون شدیم و اومدیم تا روز از نو روزی از نو بشیم .
البته این تصمیمُ از اول ماه رمضان عملیش کردم و شروع کردم به خونه‌تکونی و خونه‌رو به این شکل که می‌بینین مرتبش کردم و امیدوارم که وقتی میاین اینجا دلتون شاد شه و وقتتون تلف نشه .
به هر حال دوباره برگشتم تا بدونین که متأسفانه هنوز زنده‌ایم و اونقدر زور داریم که مشکلات نتونن حالمونُ بگیرن .
راستی اون صفحه شکلکا‌رو هم به روزش کردم؛وقتی می‌رین تو شاید ازتون یوزر و پسورد بخواد ولی مهم نیس کَنسلش کنین و استفاده کنین که البته بیشتر به درد بلاگ‌اسپاتیها می‌خوره .
فرهنگ‌خان در مورد مسلمون شون مایکل جکسون نوشته بود برا تکمیل مطلب ایشون بد نیس اینجارو هم ببنید.مارم دعا کنین .فعلا همین تا بعد

یا علی مددی


نظرات
از وبلاگ يادمان 75 :
يك بنده خدايي، كنار اقيانوس قدم ميزد و زير لب، دعايي را هم زمزمه ميكرد . نگاهى به آسمان آبى و درياى لاجوردين و ساحل طلايى انداخت و گفت:

- خدايا ! ميشه تنها آرزوى مرا بر آورده كنى؟

ناگاه، ابرى سياه، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هياهوى رعد و برق، صدايى از عرش اعلى بگوش رسيد كه ميگفت: چه آرزويى دارى اى بنده محبوب من؟ مرد، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت:

- ای خدای کريم از تو می‌خواهم جاده‌ای بين کاليفرنيا و هاوايی بسازی تا هر وفت دلم خواست در اين جاده رانندگی کنم!!

ازجانب خدای متعال ندا آمد که:

- ای بنده‌ی من! من ترا بخاطر وفاداری‌ات بسيار دوست می‌دارم و می‌توانم خواهش تو را برآورده کنم اما هيچ ميدانی انجام تقاضای تو چقدر دشوار است؟ هيچ ميدانی که بايد ته اقيانوس آرام را آسفالت کنم؟ هيچ ميدانی چقدر آهن و سيمان و فولاد بايد مصرف شود؟ من همه‌ای اينها را می‌توانم انجام بدهم! اما آيا نمی‌توانی آرزوی ديگری بکنی؟

مرد، مدتى به فكر فرو رفت، آنگاه گفت:

- اى خداى من! من از كار زنان سر در نمى آورم! ميشود بمن بفهمانى كه زنان چرا مى گريند ؟ ميشود به من بفهمانى احساس درونى شان چيست؟ اصلا ميشود به من ياد بدهى كه چگونه مى توان زنان را خوشحال كرد؟

صدايي از جانب باريتعالى آمد كه:

- ای بنده من! آن جاده‌ای را که خواسته‌ای، دو بانده باشد يا چهار بانده!!؟؟

يا علی مددی


نظرات
سلام.يه چيزايی اين ور و اون ور خوندم و موجب شد که يه چيزايی به ذهنم برسه و يه چيزايی اينجا بنويسم( اين سايت شکلکامونم لالا کرده فعلا نمی تونم براتون زبون درازی کنم )
صحبتم در مورد ولنتاين هستش.جناب فرهنگ خيلی نظر خوبی داشتن که روز عشق بايد روز تولد حافظ باشه و هادی هم تو قسمت نظرسنجی وبلاگ فاطمه خانم هم هم اين نظر و داشته و روز تولد سعدی رو هم گفته حالا کی از کی کُپ زده بماند.همونطور که هممون می دونم تو ايران در مورد روابط بين پسرها و دخترهای جوان خيلی کم و خيلی کم کار شده و تا شده اين روابط سرکوب شده تا اينکه به اين روابط سمت و سوی و درستی داده بشه.يکی از مهمترين روابطی که تو جامعه هستش و لی همهء اونايی که دستی تو کارهای فرهنگی اين مملکت دارن يادشون رفته که بايد در مورد فرهنگ کار کنن.اکثر دختر پسرهايی که الان با هم روابطی دارن بدون اطلاع پدر و مادرهاشون اين کارُ انجام می دونن و نوعی احساس می کنن يه کار خلافی رو مرتکب می شن به خصوص تو شهرای کوچيکتر.يه بحث مفصل حتما در اين مورد اينجا می نويسم ولی الان وقتش نيس.فقط اينُ بگم که هر چقدر کار فرهنگی و اعتقادی در اين مورد کم انجام بشه جوونا حتما به سمت غرب می رن در اين هيچ شکی نيس و چقدر زيبا می شد که همه عاشقا جشن عشقشونُ روز تولد حافظ بر پا کنن.و يه فکر به نظرم رسيد و اينکه حالا که فرهنگ مردان مملکت به فکر نيستن ما يه کاری بکنيم.و از اين به بعد روز تولد حافظ رو روز عشق بنبميم.خدارو چه ديدی شايدم يه روزی رسيد که همه عاشقای ايران منتظر رسيدن روز تولد حافظ بودن تا عشقشونُ جشن بگيرن.پس از جناب فرهنگ يه خواهش داشتم اونم اين که روز دقيق تولد حافظ رو کتبا اعلام کنن.
در مورد اين که هادی گفته بود هر روز روز عشق هستش هم يه حرفی داشتم اونم اين که درسته که هر روز روز عشق هستش ولی خيليا فراموش می کنن خيلیا همون يه روزم فراموش می کنن چه برسه 365 روزُ.پس بد نيس برا بعضيا يادآوری بشه.ما هميشه مادرامونُ دوس داريم و سعی می کنيم بهشون احترام بذاريم و به پدرامون همچنين ولی روز مادر و روز پدر اين امرُ بيشتر يادآوری می کنه و به نظر من خوبه خيليم خوبه.مرسی که تا اينجا خوندين.

يا علی مددی


نظرات

به مناسبت روز عـشــاق (ويژه عشاق يار باخته )



دلُــــــــــم امـــــــــروز به آرومی خــــــــود خـو کِرده، وای جونُــــم وای دلبــــر

ياد چشمـــــــون سيــــاهــش منُ جــــــــادو کِرده، وای جونُــــم وای دلبــــر

دلُــــــــــم پيش(په يه ش) پـــــــــــــر می زنــــه، به هـــر دری در می زنــــه

به هـــــــــــر خــونه ســـــــــــر می زنــــه، دلُــــــــــم، دلُــــــــــم، دلُــــــــــم

هنــو از دســـــــت غمــــــش ديــده ما گريـــــــونه، وای جونُــــم وای دلبــــر

بعد عمــــــری هنــو هم مرغ دلُــــــــــم نالـــــــونه، وای جونُــــم وای دلبــــر

مـــــــــی رُم می گردُم ســـر به ســـر، دشـــــــــت و دمـن، کوه و کمـــــــن

مـــــــــی رُم از او گيرُم خبـــــــــــر، مــــــی رُم، مـــــــــی رُم، مـــــــــی رُم

خـــــــــدا مهربونه، يــــــــــار عاشقونه، دل ما جـــــــــــوونه، وای، وای، وای

خودش خوب می دونه، که بر جونه عاشق، جدايی گرونه، وای، وای، وای


هادی جونم ديدی، خدا مهربونه

يا علی مددی


نظرات
الان اصلا حس نوشتن ندارم ولی چون می خوام یه خورده فعالتر از پيش باشم فکر می کنم بايد بنويسم.ديروز با هادی چت کردم.خيلی چسبيد آخه خيلی وقت بود که با هيچ جنبنده ای چت نکرده بودم چه برسه به هادی .اين هادی رو اصلا نبايد به حال خودش رها کنيا ترکا يه ضرب المثل دارن که به بچه يه کاری بگو انجام بده بعد خودت برو دنبال اون کار(اينقدرم مسخره نيس که من نوشتم ) خلاصه اش اين که يه آقا رضای گل سپرديم دستش برد دو دستی تقديم خدا کرد.من رضا رو زياد نمی شناختم ولی هرکی با کاراش آشنا بشه خيلی راحت می تونه بفهمه که چقدر بزرگ بود.مطمئنم که الان به اون چيزی که لايقش بوده رسيده و از اين بابت خوشحالم هستم من هميشه در مورد بعضيا فکر می کنم که جاشون اين دنيا نيس در مورد آقا رضا هم همينطور بود، خوش به حالش.وقتی يه نفر که پيش خدا محترم هستش از اين دنيا می ره همه ناراحت می شيم و به حالش افسوس می خوريم ولی اصلا نمی دونيم که اين حزنی که تو دل ما از جانب خدا مياد برا اينه که به حال خودمون گريه کنيم که هنوز هستيم.صحبتم در مورد نزديکانی که از دست می ديم نيستا در مورد عاشقاس اونم عاشقای خدا.عاشق خدا بودن خيلی سخته؛ از اون معشوقاسآ پس دم اونايی که عاشقشن هات.مطمئنا کار من نيس، من آرادا يی ييب اورتادا گذريم .


شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
خاک رهش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر اين گنبد مينا دلم
در طلب ظهر رخ ماه روی
می نگرد جانب بالا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم
در طلب گوهر دريای عشق
موج زند موج چو دريا دلم
از دل تو تا دل من نکته هاست
وه چه رهست از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
ای طبيب در طلب شمس العشق
چند رود سوی ثريا دلم ...



« ابو سعيد ابوالخير »                                 



من بی تقصيرم شهرام ناظری اينارو می خوند تو گوشم.شب خوبی داشته باشين.

يا علی مددی



نظرات
ای روزگار پست بر تو سلام.ای روزگاری که تک تک عزیزان را از ما می گيری؛ امروز چيزی کشف کردم!فهميدم چرا با ما کاری نداری!

چون ما عزيز کسی نيستیم

چون لیاقت عزيز شدن را نداريم



نظرات
سلام.من در مورد بم چیزی نگفتم چون همه گفتن، ولی امروز بعضی جاها ديدم که دست اندرکاران خيلی از خودشون ممنون بودن خواستم چنتا مطلب بگم.
اولا بی برنامگی و نمی گم ضعف می گم نبودن مديرت در تمامی لحظات اين چند روز موج می زد.خيلی از بچه ها که رفته بودن از رفتنشون پشيمون بودن.می گفتن هيچکاری نتونستيم بکنيم هر جا می رفتيم صد تا رئيس بود اما دريغ از يه کار درست.ما هم که اينجا بوديم اين ناهماهنگی رو احساس می کرديم.تو اخبار يه شبکه يکی از مسئولين می گفت که ديگه دکتر لازم نداريم و همون وقت تو يه شبکه ديگه از کرمان خبر می دادن که شديدا نيازمند دکتر بخصوص ارتوپد هستيم.مصدوما که می رسيدن فرودگاه مهرآباد چند ساعتم همونجا می موندن تا آمبولانسها بتونن از ترافيکهای سنگين شهر خودشونُ اونجا برسونن، و جالب اين که هيچ گروه پزشکی تو فرودگاه مهرآباد وجود نداشت تا اينکه تا رسيدن آمبولانسها اقدامات اوليه رو انجام بدن.از يه مصدوم تو فرودگاه پرسيدن که اوضاع بم چطوره.داد می زد کسی به ما نمیرسه کلی از مصدوما تو باند فرودگاه از سرما مردند.شايد خيلی از اونايی که خارج از کشور هستن شايعه پراکنی کنن دروغ بگن ولی ما اينارو به چشم می ديديم.ديگه همه مردم خسته شدن از اينجور حرفا که دولت کارشُ داره درست انجام می ده و اين دشمنان اسلام هستن که می خوان مسائلُ وارونه نشون بدن، ما از اين حرفا زياد شنيديم تو ماجرای دانشجوهاهم عينا ديديم.يه اعتراض ساده به بسته شدن يه روزنامه، به نقشه های سازمان يافته توسط دشمنان اسلام و در راس اونا طبق معمول آمريکای پس فطرت، تعبيير شد و تا می تونستن زهر چشم گرفتن.رژيمی از همين دانشگاه تهران برانداز شد ولی هيچ سربازی وارد آن نشد ولی حالا ...
اصلا قصد نداشتم اينارو بگم ولی اونقدر قاطيمون کردن که با هر اتفاقی دردهای کهنمون هم رو می شن.من می خواستم بگم وقتی رودبار زلزله شد همه مردن و وقتی بم زلزله اومدبازم همه مردن پس ما هيچ پيشرفتی نکرديم و قصدشم نداريم.خانم معتمدآريا تو شبکه سه تو يه برنامه ای تو همون روزا گفت که من نيومدم تو اين برنامه که گريه کنم يا حرفی بزنم که شما گريه کنين من اومدم بگم دفعه بعد مردم کدوم شهر می ميرن زير اين ساختمونهای ضعيف و ما باز همين برنامه رو درست می کنيم.به قول هادی علت مرگ خيليا خفگی بود وذرات خاک تو ريه هاشون بود.شهر بم از لحاظ مصالح ساختمانی خيلی با ارگ بم تفاوت نداشت! خيلی از ساختمونا که یه خورده اصولی ساخته شده بودن پا برجا بودن.همونطور که تو عکسهای هادی هم بود.تو همون برنامه آقای مهران مديری هم حرفای جالبی می زد.می گف مردم بم زير آوارن ولی منی که تو تهرانم هيچ احساس نمی کنم که وضعيت اضطراری هستش.صحبتاش تو شب دوم حادثه بود.می گف من ديشب چهار ساعت تو ترافيک سنگين خيابونهای تهران بودم.ترافيکی که همه ترمز دستی کشيده بودن و واستاده بودن و در اين ميان آمبولانسهای زيادی هم لای اين ماشينها بود که می خواستن برن فرودگاه يا توشون مصدوم بود.ايشون می گف راهنمايی رانندگی نمی تونس استفاده از ماشينهای شخصی رو ممنوع می کرد تا اين آمبولانسها راحت تر کار کنن يا حد اقل يه مسيرهايی رو برای ماشينهای شخصی می بس.نهايتش چی مشد اين بود که يه سری به کارشون دير می رسيدن يا اصلا نمی رسيدن ولی هموطنای ما که از بم ميومدن کمتر رنج می کشيدن و مردم هم اين وضعيت اضطراری رو احساس می کردن.می گف ديشب از بم خبر مياد که به بيل مکانيکی نياز داريم تا بتونيم آوارهارو کنار بزنيم ولی نداريم و وقتی من صبح امروز از شمال تهران می گذشتم ديدم سه تا بيل مکانيکی دارن تو يه گودی کار می کنن.پياده شدم و از آقای گردن کلفتی که اونجا واستاده بود پرسيدم اينا دارن چيکار می کنن ايشون هم گفتن که داديم استخر اين برجی که اينجا می خواييم بسازيمُ خاک برداری کنن و در ادامه گفت دولت نمی تونه اينارو مجبور کنه که دو روز ديرتر ميلياردر بشن؟
بله اينا دردايی که بايد تو اين مملکت باشی تا احساس کنی والا از دور دستی بر آتش داشتن هيچ فايده ای نداره.فکر می کنين چرا مردمی که تو کشور هستن کمک نقدی خيلی کم کردن و همه وسايل مورد نياز می خريدن و می فرستادن؟ فکر نمی کنين که اگه همه کمک نقدی می کردن اقلام مورد نياز اصولی تر در اختيار مردم زلزله زده قرار می گرف؟ علتشُ تو زلزله رودبار جوياشين حتما متوجه می شين.تو دانشکده ما دو تا ميز گذاشته بودن.روی يکی از اين ميزها آب معدنی هايی بود که به فروش می رسيد و روی ميز ديگه آب معدنی هايی که خريداری شده بود و اهداء شده بود به زلزله زده ها.نه اين که اونجا مغازه زده بودنا نه، می خواستن بچه ها مطمئن بشن که کمکهای نقديشون واقعا به دست زلزله زده ها می رسه.به نظر شما کی لازم می شه که اين اعتمادُ ايجاد کرد؟
امروز خبری خوندم از ترکيه که دزدا به کانتينرهايی که به منظور زلزله در قسمتهای مختلف شهر قرار دارن دست برد می زنن و دستگاه ها و وسايل مورد نياز در مواقع اضطراری رو می دزدن.به خصوص ژنراتورها و اره هايی که باهاشون بتون می برن.با خودم گفتم اونجا اين پيش بينی هارو می کنن و وسايلُ می ذارن و بعد يه سری می دزدنش ولی اينجا به خودشون زحمت نمی دن از همون اول می دزدن.ترکيه ای که يه بار زلزله اومد اين پيش بينی هارو کرد ولی ما چی؟ ياد شعر استاد شهريار افتادم که می گه: "کنون ترکيه بين و ناز 60 ترکها بنگر"

يا علی مددی


نظرات

This page is powered by Blogger.